سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بی انتها

 
دو تا نقطه سر خط
آرزوی یک پیر مرد
توی باغچه دوتا گل
دوتا نقطه سر خط
حرفای ناگفته ی من
با تو شرع همیشه
دوتا غناری تو قفس
آواز بیرون از قفس
یک روزنه   تنها راه نجات
برای من و تو  بس

 



نویسنده » بی انتها . ساعت 10:39 عصر روز یکشنبه 87 خرداد 5



به آسمان بنگر و خود را صدا کن

و آن کس که تورا آفریده


من هم داستانی مثل تو
یا شاید کمی فرق کند

و شاید توی داستان من

جای ما دو تن عوض شود


ای کاش فقط همین داستان بود

الان دوستم که خود آن را می خوانی آمد به و پشت سرم ایستاد

و رفت

و فاصله های کوچک بزرگ بزرگ تر شد

در گذر این زمان چه خواهی دید چه خواهی کشف کرد
وچه احساس می کنی

حرف بسیار دارم اما گاه
بعضی حرف ها خیلی سنگین است

و تنها تو را نوازش می کنم

و برای تو دستی تکان می دهم که آری من این جا هستم

و در انتظار تو

 روز ها را می بینی

که چه گونه می گذرند

اری تو درک می کنی

چیزی که هیچ کس دیگر درک نمی کند

شاید تو باید در این راه قدم بگذاری

و این راه را طی کنی

در انتظار تو هستم

در کنار آن چشمه ی جوشان

 

به امید دیار

روز های خوش انتظار
 
تنها در آغوش گرم تو

لالای ذهن تو برای من


انتظار یک خوشه گندم
از یک صحرا

 



نویسنده » بی انتها . ساعت 8:55 عصر روز پنج شنبه 87 خرداد 2


سلام خوب هستید

من دوست دارم شعر بگم اما زیاد بلد نستم
هر چی میاد من می نویسم
انگار که کسی از اعماق وجودم گاه فریاد گاه زم زمه ای می کند
و دل را به بازی می گیرد
وای که چقد زیبا و چه دلهره اور است برای کسی که تا کنون پرواز نکرده است و لذت پرواز را نچشیده است


آنکس که زنده بود زدل
آتش گرفت و سوخت زدل
آنکس که زنده گشت زمهربانی دوست
آتش گرفت ز دوری او

 



نویسنده » بی انتها . ساعت 10:51 عصر روز سه شنبه 87 اردیبهشت 24


شروع به این دنیا

من به دنیا آمدم

همه چیز برای من تاریک بود و هچ صدائی نمی شنیدم

و نمی توانستم سخن بگویم

و خداوند به من گوش ، چشم ، دهان داد

تا شاید شکر گذار نعمت های او باشم

و اگر شدم به نفع خود و اگر نشدم

به ضرر و زیان خودم



نویسنده » بی انتها . ساعت 8:50 عصر روز دوشنبه 87 اردیبهشت 9