به آسمان بنگر و خود را صدا کن
و آن کس که تورا آفریده
من هم داستانی مثل تو
یا شاید کمی فرق کند
و شاید توی داستان من
جای ما دو تن عوض شود
ای کاش فقط همین داستان بود
الان دوستم که خود آن را می خوانی آمد به و پشت سرم ایستاد
و رفت
و فاصله های کوچک بزرگ بزرگ تر شد
در گذر این زمان چه خواهی دید چه خواهی کشف کرد
وچه احساس می کنی
حرف بسیار دارم اما گاه
بعضی حرف ها خیلی سنگین است
و تنها تو را نوازش می کنم
و برای تو دستی تکان می دهم که آری من این جا هستم
و در انتظار تو
روز ها را می بینی
که چه گونه می گذرند
اری تو درک می کنی
چیزی که هیچ کس دیگر درک نمی کند
شاید تو باید در این راه قدم بگذاری
و این راه را طی کنی
در انتظار تو هستم
در کنار آن چشمه ی جوشان
به امید دیار
روز های خوش انتظار
تنها در آغوش گرم تو
لالای ذهن تو برای من
انتظار یک خوشه گندم
از یک صحرا